مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات نفسم

اولین سفر مهدیار به مشهد مقدس

سلام اولین سفر مشهد همراه با مهدیار خیلی خوش گذشت و کلی زیارت کردیم اخ که چقدر زیارت بهمون چسبید و چقدر سبک شدیم یا امام رضا دوباره خیلی زود زود مارو بطلب همراه بابا رسول بریم این دفعه تو این سفر بابا رسول همراهمون نبود با مامان امنه و خاله های خودم رفتیم  چون ما شنبه تصمیم گرفتیم بریم و دوشنبه رفتیم به خاطر همین بابا رسول سر کار بودو نتونست بیاد وهمه جا یادش باهامون بود تو هم خیلی پسر خوبی بودی و اذیت نمیکردی خدارو شکر سوار شدن قطار و هواپیمار اولین تجربت بود کلی ذوق میکردی رفتمون با قطار بود و برگشت با هوا پیما هرکسی ازت میپرسید کجا میری میگفتی مشهد عزیزکم اونجا هم همین که میومدیم هتل میگفتی بریم مشهد تو ح...
20 مهر 1394

اولین روزهای پاییز

من  هروز و هر لحظه نگرانت میشوم  ... که چه میکنی...در چه حالی ... تنهایت برای من... غصه هایت برای من... همه بغض ها و اشکهایت برای من... تو فقط بخند انقدر بلند تا همه بشنون... صدای خندههایت را صدای همیشه خوب بودنت را صدایت را میخواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد نگاهت را میخواهم تا روشنی چشمهای خسته ام باشد وجودت را میخواهم تا گرمای سردی اغوشم باشد وتنها خنده هایت را میخواهم تا مرحم کهنه ی زخمهای زندگی ام باشد اری تنها تو را میخواهم عزیزم     ...
4 مهر 1394
1